من به او زنده توئی زنده به جان


این چنین زنده نباشد آن چنان

نوش کن آب حیات معرفت


تا چو خضر زنده مانی جاودان

صورت و نقشی که آید در نظر


چو خیال اوست بر چشمش نشان

ساقیم مست است و جام می به دست


در سرابستان جان عاشقان

موج و دریا نزد ما هر دو یکیست


یک حقیقت در ظهور این و آن

جملهٔ اشیاء نشان نام اوست


گرچه او را نیست خود نام و نشان

گفتهٔ سید حیات جان ماست


لاجرم در جان ما باشد روان